Saturday, April 9, 2016


رضايت شغلى، به اين نيست كه مدير عامل كمپانى فلان باشى يا سالى سيصد هزار دلار بسازى. دم مدرسه پسرم، يك آقايى شغلش رد كردن بچه ها از خيابونه. انقدر كارشو با استايل و انرژى انجام ميده كه من اغلب ترجيح ميدم از سمتى برم كه اون مسئول چهارراهشه. يك آدم ميانسالِ باحالِ خوشحال با ريش و موى بلند و عينك آفتابى و با تكون ها و حركات زيرپوستى شبيه شهرام شب پره. حالا مى خواد هوا مثبت بيست درجه باشه يا منفى بيست. تو توى ماشين گرم از اونى كه تو سرما وايساده انرژى مى گيرى. با تك تك ماشينا يك مدلى باى باى مى كنه انگار اين باى باى فقط مخصوص توئه! از چهار راه كه رد ميشى با حركات سر و دستاش ميگه برو خدا پشت و پناهت! علامت توقفش رو هم طورى مياره بالا كه انگار قراره تو وايسى، اونم از پشت عينك آفتابيش با چشمك و بشكن بگه: مى دونم! لبات گل اناره ... بوسه از اون لبا چه حالى داره.

No comments:

Post a Comment