Sunday, January 18, 2015


شترمرغ مهاجر
قسمت دوم 

توی اتوبوس آقای محترم ایرانی به خواهرم و شوهرش که تازه واردند کلی سفارش کرده است که دور کلاس زبان را خط بکشند. گفته که این کلاسها محل شر است؛ آدم را شستشوی مغزی می دهند. به شوهر خواهرم می گوید همین که پای زنت به کلاس زبان باز شود، زنها دوره اش می کنند و تا تو را از چشمش نیاندازند ول نمی کنند. این خط و این نشان! این بلایی است که سر خود من آماده. زنم را جلوی چشمم از چنگم در آوردند.
می خندیم به ماجرا. به خواهرم می گویم بی راه هم نگفته؛ خود من از صدقه سر این کلاسها افتادم به ماست و پنیر زدن. پنیر نشد که نشد ولی کم مانده بود ماست بندی راه بندازم آنروزها.
سه چهار روز بعد عکس آقای محترم توی مجله است. زنش را جلوی دو دخترش کشته است. از قرار وقتی پلیس رسیده به پلیس هم حمله کرده و پلیس هم او را کشته است.


بدون شک ایرانی ها متنوع ترین نژاد روی زمینند. با شروع ماه رمضان فصل جدیدی از پرسش و پاسخ بین شاگردهای غیر ایرانی و ایرانی باز می شود. 
ثریا از امروز یک روسری کیپ سرش کرده و دیگر با هر حرفی غش و ریسه نمیرود از خنده. تیشرت های یقه باز سمانه که حواس معلم را به کلی پرت کرده بود جایش را داده به پیرهن مدل مردانه. پوران کلاه گیس سرش گذاشته. یک کلاه گیس بلوند که به مراتب از موهای خودش قشنگ تر است. روسری ویدا آنقدر شل است که اگر تهران بود حتما از گشت ارشاد تذکر می گرفت، ولی برای کانادا همین هم از سر خدا زیاد است. هم روزه بگیری، هم نماز بخوانی، هم روسری سر کنی، هم یک ماه سگت را بدهی دوستت نگهدارد. چه خبر است!
جنیفر هم از من همین را می پرسد:"چه خبر است ؟!" میگویم از خودشان بپرس.
زبان انگلیسی ثریا هنوز آنقدر راه نیفتاده که از معنویت و تقرب به درگاه خدا بگوید. میگوید این ماه ما ایرانی ها اجازه نداریم تا وقتی هوا روشن است غذا بخوریم. حالا من و رزیتا و رویا هم باید برای غذا خوردمان به چینی ها جواب پس بدهیم. به انگلیسی می گوییم این یعنی تظاهر به روزه خواری . درواقع نمی خوریم ادای خوردن در میاوریم.
دو هفته بعد باز باید به چینی ها توضیح داد که چرا ثریا روسری اش را برداشته و نهار آورده، ولی پوران هنوز کلاه گیس دارد. میگوییم احتمالا پوران یائسه است. ثریا هم یک هفته از دین مرخصی گرفته. دوباره سرش می کند. 
اولین چیزی که در این کلاسها معلم ها به تازه واردین یاد می دهند این است که سوال اضافه راجع به دین و رسم و آیین یکدیگر نپرسید. با این وجود نژاد آریائی آنقدر از خودش جنگولک بازی در می آورد که همه روی خط قرمز پا می گذراند و تا ته قضیه را در نیاورند ول نمی کنند. ربط سگ و روسری و پریود و غذا نخوردن را هیچکس نمی فهمد. می گویند ما خیال می کردیم شما فقط خوک نمی خورید! فرخنده خانم ابروها را در هم می کند و می گوید ابدا!! صدای نادر و آقا مهدی بلند می شود که کی گفته؟! میخوریم. با عرق هم میخوریم!
اسم عرق که وسط میاید جو کلاس عوض میشود و همه با هم رفیق می شوند و قرار می گذارند با هم بروند آبجو خوری. فرخنده خانم پشت چشم نازک می کند و نشان می دهد حالش از این همه لش بازی بهم خورده است. 
معلم چینی مثل ربات وارد میشود و بزرگ روی تخته مبحث درس امروز را می نویسد:
"مردن در کانادا"
مستی آبجوی نخورده از سر کلاس می پرد و همه صاف می نشینند. مسن تر ها جا می خورند. توران خانم لبش را گاز میگیرد و یواش می گوید "بی شعورر". برعکس ثریا به نظر مشتاق است. کلی سوال دارد و توضیح می دهد که کل فامیلشان به شکل ارثی قبل از چهل سالگی مرده اند و خودش سی و نه ساله است.
استرس مرگ غریب الوقوع ثریا به کلاس سرایت می کند و مردن خودمان یادمان می رود.
ژودیت یهودی است . با دیدن لیست طویل مخارج کفن و دفن از کوره در میرود و کم مانده با معلم کتک کاری راه بیاندازد. می گوید من خانه می خرم و وصیت می کنم همان جا توی حیاط دفنم کنند.
- دولت فکر این را هم کرده است. خاک حیاط تا عمق نیم متر متعلق به شماست. زیر آن نیم متر مال دولت است.
- غلط کرده. به بچه هایم می گویند صدایش را در نیاورند.
- نمی شود. به بچه بگو ببرندت قسمت های شمالی تر کشور. آنجا تقریبا قبر مجانی است. بی کس و کارها را دولت می برد آنجا.
- من بی کس و کار نیستم. بچه ها نمیتوانند اینهمه راه بکوبند بیایند سر خاک... 
زنگ نهار میخورد
تقریبا همه ملیت ها روزه اند. کسی دل و دماغ غذا گرم کردن ندارد.
کم فکر و خیال داشتیم حالا جنازه هایمان هم مانده روی دستمان.

ادامه دارد

4 comments:

  1. عالی‌ می‌‌نویسی :-*

    ReplyDelete
  2. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺕ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ...

    ReplyDelete