Tuesday, November 11, 2014

دو سال است که بالای مانیتورم یک دگمه اینستال شده که مستقیم وصل میشود به تکنسین های کامپیوتر در دهلی. دگمه "لایو هلپ". تنها بدی ماجرا این است که تمام مدت باید بنشینی روبروی مانیتور و طرف دائم چک می کند که سر جایت باشی و معمولا مادامی که کامپیوتر را زیر و رو میکند از هر دری حرف میزند و سوال می کند. اغلب از زمانت و مکانت و آب و هوا سوال می کند و مثل اکثر فیلمهای هندی بلافاصله کات می کند روی بچه گی ات. که از کجا آمدی و تا چند سالگی مملکت خودت بودی. همیشه هم خودش پیش پیش حدس میزند که ایرانی هستی چون از اسمت اینطور به نظر میرسد. من هم در جواب های کوتاه تعریف و تمجید از ایران یا کانادا دو نقطه و پرانتز میگذارم یعنی لبخند.
کامپیوترم کند شده و دگمه را فشار میدهم. مثلا وصل میشود به راج کاپور و میپرسد چه کمکی از دست من ساخته است.
طبق اصول کارشان تنها برای هر اقدامی روی کامپیوتر از آدم رضایت نامه می گیرند. گپ و سوال هایشان از هیچ اجازه و اصول خاصی تبعیت نمیکند. من هم مشکلی ندارم. میدانم این قرتی بازیها مال اینجا است.
همینطور که کامپیوترم اسکن میشود می گوید هند کشور زیبایی است.
میگویم همینطور است. یک سرزمین معنوی است.
میگوید ما خیلی ایرانی زرتشتی داریم اینجا. بسیار هم مردم خوب و موفقی هستند.
لبخند میفرستم.
میپرسد زرتشتی هستی ؟
میگویم نه.
میگوید اوکی پس شیعه ای
یک آن احساس میکنم دور تا دور کمرم مواد منفجره بسته شده برای عملیات انتحاری.
سریع میگویم نه
معذرت میخواهد.
باز حالم بد میشود که پس چرا وقتی گفتم زرتشتی نیستم معذرت نخواست. اصلا نمیفهمم بالاخره چه مرگم است در نهایت! اسکن کامپیوتر هم که تمام نمیشود.
تایپ میکند زنها در ایران میتوانند رانندگی کنند؟
بهم بر می خورد: میگویم معلوم است! بلافاصله توی دلم به خودم میگویم البته ممکن است همانجا رویشان اسید بریزند.

فکرم را میخواند: اصولا وضعیت دموکراسی چطور است در ایران؟ ما که سر در نمی آوریم. دخترها به نظر خیلی غربی لباس میپوشند. آزادند؟
میگویم نخیر! این خبرها نیست. اینها ظاهر قضیه است.
اصلا نمیفهمم در کدام جبهه ام بلاخره. مردک راج کاپور مثل دکتر انگشتش را گذاشته روی قسمت هایی از هویتم که درد میکند و هی فشار میدهد.
میگوید چرا از همسایه هایتان یاد نمیگیرید که اعتراض کنید؛ از مصر مثلا؟
قیافه ی ندا آقا سلطان با خونی که از دماغ و دهانش میزند بیرون میاید جلوی چشمم.
دلم میخواهد تایپ کنم ببخشید شما راستی معمولا فقط دسته جمعی تجاوز میکنید یا تکی هم کارتان راه میافتد؟!
میگوید ویروسش را پاک کردم. برو سرعتش را چک کن.
قطع میکنم و فوتوشاپم باز نمیشود. در واقع هیچ کدام از نود هزار فایلم باز نمیشود. روی هر کدام که کلیک میکنم مینویسد این فایلها تخریب شده است. از دیروز هفت هشت بار دیگر به آمیتا باچان و شاهرخ خان و امیر خان و کلی تکنسین دیگر وصل شدم و بیست و چهار ساعت است که خشمگین نشسته ام روبروی مانیتور و مرد میخواهم سوال اضافی بپرسد. .
هنوز هیچ کس نتوانسته کاری کند.
فقط من میدانم و دگمه "لایو هلپ" زندگی اگر عاقبت این ماجرا فیلم هندی وار ختم به خیر نشود.
 
 
Add caption
 

Thursday, November 6, 2014


مادرها معمولا وقتی عشقشون به نوزادشون قلنبه میشه و هیچ قربون صدقه از پیش ساخته ای برای اون همه حظ پیدا نمی کنند، اسمهای من دراوردی روی بچه ها میگذراند. مثلا با صدای نازک میگن "آخه بوچول بوچول"!
من هم به متین وقتی کارهای خرخری بامزه می کرد می گفتم "باسول"، وقتی آقا می شد می گفتم "پسمول". انقدر گفتم که تخلص پسر ما شد "باسول" و "پسمول". حتی کم کمک این کلمات صفت و فعل هم پیدا کردند؛ مثلا اگر به پدرش می گفتم طرف امروز خیلی باسوله، یعنی حواست باشه یه کم اوضاع خرابه امروز. ممکنه "باسول بازی" در بیاره؛ یعنی یکم بیقراره یا به صدا حساس شده ممکنه گوش هاشو بگیره یا حرف نمیزنه یا ورجه ورجش زیاده. گاهی وقتها هم می گم نمیدونی چه پسمولی شده بچم! آقا! جنتل من!
دیشب شب باسولی بود. نمی خوابید. من عطسه کردم یک متر پرید هوا. بغلش کردم گفتم "آیم ساری".
خیلی جدی و بزرگونه نگاهم کرد و گفت " آی فورگیو یو".
به پدرش تکست زدم گزارش دیالوگو دادم.
پدرش کلی حال کرد؛ گفت اصلا اگه یه روز پیغمبر شد اسمشو میزاریم "باسول اکرم".