من آشنام - تو آشنایی - او آشناست - ما آشنا ایم - شما آشنا اید - اونها کی اند پس؟
من شما را نمیشناسم آقا. این خانم را هم نمیشناسم.
من مدتی است که به این مرض دچار شده ام. مرض آشنا پنداری. کافی است سه چهار تا دوست مشترک داشته باشیم و از قضا شما توی مهمانی آنها حضور داشته باشید. یک شبه آنقدر عکس میاید توی فیسبوک که حتی اگر شما روی مبل کناری نشسته باشید و در برابر دوربین هیچ ژست آبدوغ خیاری هم نگرفته باشید و من هم بدون کلیک کردن روی تصاویر تنها scroll down کرده باشم به پائین صفحه، تصویر شما در حد سلبریتی رفته است توی ناخوداگاه بنده. [دقیقا مثل شیوه ی پنهانی تبلغ کوکا کولا و پاپ کورن در سال ۱۹۵۷. تجاوز تصویری در واقع. تنها با گنجاندن تک فریم های اضافی لابلای صحنههای فیلم. بیننده آنرا نمی بیند اما مغز ثبتش میکند و در پایان فیلم پنجاه و هفت درصد فروش این دو محصول بالا می رود.]
من شما را نمی شناسم و زیادی میشناسم. شما از پدرم آشناتر به نظر میرسید، لبخند میزنید. لبخند آشنا. مثل عکس های توی آگهی وام مسکنتان شاید. من با اتکا به حافظه ی تصویری ام به شما لبخند می زنم. هم به شما هم به آن خانم. نمی دانم پیشقدم شوم برای سلام یا نه. چون من شما را نمی شناسم و این شرم آور است. شاید دو ماه است که عکس شما روی تابلوی فروش خانه ی همسایه است. شاید توی فیسبوک عکستان را دیدهام یا توی اتاق انتظار دکتر نیم ساعت نشسته ایم کنار هم. شاید کلی گپی زده ایم با هم دو سه سال پیش خانه ی فلانی. یک حسی با من میگوید شما دیشب با رفیقهایتان کله پاچه خورده اید توی دربند. من میدانم شما زنتان را دوست دارید و گمان میکنم رابطه ی این خانم با شوهرش تعریفی ندارد. من زیادی میدانم. بی هیچ کنکاشی.
شما از من هم بیشتر میدانید. حتی راجع به یک موضوع حساس چیزی میپرسید. من یکّه میخورم.
از میهمانی میزنم بیرون. بدون خداحافظی، sign out میکنم در واقع .
No comments:
Post a Comment