Wednesday, August 7, 2013

 
می گوید می خواهد پرنده اش را آزاد کند همین روزها

پرهای لنگه به لنگه را یکی در میان از گل و گوشه ی خانه پیدا می کند و با شیوه ی خودش به شکل بال می چیندشان روی میز، آماده ی پرواز
تنها سر و دم و نوک و تن و پا کم دارد با کمی خورده ریز دیگر که سالهاست گم و گور شده؛
"از بس که این خانه بی نظم است"
پرها را کناری می زند و می رود سراغ فنجان قهوه اش
 
من تکه های قلب و چشمهای مرطوب را ته جیبم یواشکی لمس می کنم

No comments:

Post a Comment