Wednesday, April 24, 2013


این مطلب هیچ ربطی به گربه و عشق و عاشقی ندارد

سالهای سال است که اینترنت و تلویزیون. بدون اینکه از تو اجازه بگیرند جنازه است که می چپانند تو بغلت و می روند خمیردندانشان را تبلیغ کنند که تو لااقل لبخند قشنگ تری داشته باشی.

خودمان هم دست بردار نیستیم. عادتمان شده انگار. بعد از هر زلزله یا انفجار، تصویر صورت کبود کودکی که از زیر آوار بیرون مانده است یا جسد مادری که از او چیزی جز مادر بودنش باقی نمانده است، دست به دست Share می شود.

بدی ماجرا این است که داستان به همین جا ختم نمی شود. این تصاویر متحرک و ثابت، جا خوش میکنند توی قسمت ماندگار حافظه ات و تو که اصولا یادت نمی آید دیشب شام چه خورده بودی، دیگر هرگز یادت نمی رود که دیشب چه کسانی با چه جزئیاتی جلوی چشمت جان داده اند و تو از اینکه صحیح و سالم توی خانه ی خودت راست راست راه میروی عذاب وجدان می گیری. بعد میروی دست به ضریح کابینت داروهایت می شوی تا مطمئن شوی قوطی قرصهای آرامبخش همان جلو سرجایش است تا هر وقت که لازم شد حاجتت را بدهد.

کاش میشد به مدیا فهماند که ما خودمان قدرت تخیل داریم. شما تنها خبر را از رو بخوانید، ما می دانیم خون چه رنگی است. می دانیم یک ساختمان چگونه فرو می ریزد و یک انفجار تا چه شعاعی می میراند.

نشانمان دهید اگر آن کودک دوباره زنده می شود و می دود دنبال بازیش. اگر نمی شود، بگذارید این چای ولرمی که گاهی تنها دلخوشی این لحظه ی ما است کوفتمان نشود.

در ضمن ممکن است این بخش تصویر از قدرت تخیلتان خارج باشد که قبل از این بوسه ی دزدکی، چه گیتاری زده این آقای گربه زیر پنجره.

این را گذاشتم که حال همه ی مان خوبتر شود
 

No comments:

Post a Comment