Saturday, August 24, 2013


هزار ساله ام.
نمی دانم با استناد به آینه و تقویم است یا با احتساب به قانون نسبیت انیشتین با اندکی دخل و تصرف؛
[در چارچوب زمان مطلق، سرعت نور و سرعت فرو ریختن نمی تواند ثابت باشد]

شناسنامه ات را هم بسوزانی باز متولد همان سال و ماهی، اما با انگشتانت که همه اش را جمع می زنی، سر می زند به هزار سال.
هیچ چیز مطلق نیست. ثبت و ابطال کلمات روی کاغذهای رسمی همانقدر بی اهمیت است که عقب و جلو کشیدن ساعت دو بار در سال. خورشید سر وقتش طلوع می کند، حتی اگر همه لحاف را کشیده باشند روی سرشان .
باد میتواند خانه ات را از جا بکند حتی اگر هواشناسی نوید آفتاب داده باشد و تو هم میتوانی در بی ابر ترین شب سال برف باکن ماشینت را روشن کنی تا شاید از پس پرده اشک بهتر ببینی.
[در چارچوب زمان مطلق - با قانون نسبیت]

Saturday, August 10, 2013

 
نه ضریحی یافت می شود این اطراف، نه دیوار مقدسی، نه سقا خانه ای، نه منی که ایمان داشته باشد به ضریح و در و دیوارهای مقدس. کفش هایم را در می آورم، پاهایم را فرو می کنم توی چمن مرطوب و بازوهایم را حلقه می کنم دور درخت تنومند محله و طعم پوست شور و خیسش را مزه مزه می کنم

نمی دانم دو سوم بدن آب است یا اشک، به اندازه یه مشتش هم قلب است. ماهیچه ی مخروطیِ سگ جانی که دقیقه ای هفتاد بار خودش را به در و دیوار سینه می کوبد

نمی دانم با درخت با چه زبانی باید سخن گفت؛ تنه اش را بر انداز میکنم و خاموش و بی کلام سینه ام را روی گره ای شبیه گوش فشار می دهم و درخت پیر با آب شور آبیاری می شود

 

Wednesday, August 7, 2013

 
می گوید می خواهد پرنده اش را آزاد کند همین روزها

پرهای لنگه به لنگه را یکی در میان از گل و گوشه ی خانه پیدا می کند و با شیوه ی خودش به شکل بال می چیندشان روی میز، آماده ی پرواز
تنها سر و دم و نوک و تن و پا کم دارد با کمی خورده ریز دیگر که سالهاست گم و گور شده؛
"از بس که این خانه بی نظم است"
پرها را کناری می زند و می رود سراغ فنجان قهوه اش
 
من تکه های قلب و چشمهای مرطوب را ته جیبم یواشکی لمس می کنم

Monday, August 5, 2013

 
بچه که بودم خیال می کردم خدا پیرمرد بزرگ ریش سفیدی است با لباس بلند سرمه ای پر از ستارهای براق و شبها بیدار می نشیند تا همه چیز را سر و سامان دهد.
امروز خیال می کنم شبیه تماشاگران ابلهی است که تنها به سینما می روند تا با پاکت پاپ کورنشان چرت بزنند و آخر فیلم یک نفر بزند سر شانه شان که هی! تمام شد.