Saturday, March 23, 2013


دوست داشتن یک اتفاق است. اتفاقی که برای آن توضیحی نداریم.
مثل آتش که خانه را گرم میکند و برای سوختنش دلیل و برهان نمی آورد.
اما سرت را که برگردانی یا خاموش می شود یا خانه ات را به آتش می کشد.
باید از آن چشم برنداشت.

 

Wednesday, March 20, 2013

نه شتابزده ام برای روزهای نیامده، نه دلواپسم برای روزهایی که دارد از دست میرود.
تنها دلگیرم از زمستان امسال که آنقدر پایش را از گلیمش درازتر کرد که ما خاطره هایمان را سوزاندیم تا از سرما نمیریم.
حالا نگاه کن! چمن ها دارند سبز میشوند.
و من هر چه لبخند میزنم اندوهم عمیقتر میشود.

Tuesday, March 19, 2013

 
با استناد به تقویم فردا بهار می آید.
با استناد به پنجره ی خانه ی ما هنوز امیدی نیست.
در طول نوشتن این جمله ده بار برگشتم و به پنجره نگاه کردم تا مبادا به طبیعت پشت پنجره تهمت ناروا زده باشم. از قرار در این فاصله بوران تیز افقی به باران ریز مورب تبدیل شده است.
صدای بوق ماشین برف روبی را به صدای پرنده تعبیر میکنم تا زبانم بچرخد و بهار را تبریک بگویم.

نوروزتان پیروز

Thursday, March 14, 2013


از آسمان خورده شیشه می بارد و پشت گردنم را خراش می اندازد.
قطر ضخیمی از یخ زمین و زمان را پوشانده است. دیرم شده. دو راه بیشتر به ذهنم نمی رسد. یکی اینکه با یک پتک بکوبم روی ماشین تا یخ قالبی ترک بخورد و بعد ناخنم را بیاندازم زیر تکه های یخ و بلندشان کنم یا اینکه زنگ بزنم و قرارم را به تعویق بیاندازم.
دومی عاقلانه تر است.


با احتیاط می رانم.
انگار کل شهر را پیچیده باشند لای لفاف پلاستیک حباب دار که مبادا از تغییر فصل آسیب ببیند. امسال "زمستان" مرا یاد بچه های لجبازی می انداز...د که برای نرفتن روی زمین ولو می شوند و مشت به زمین می کوبند.

ماشین سر میخورد.
دلم هری نمی ریزد. انگار دلم را هم لفاف یخ پوشانده است.
چاره ی این یکی همان پتک است.

Sunday, March 3, 2013

 
چقدر خوشبخت بودند پدر و مادر های ما وقتی هنوز علم به اندازه ی امروز پیشرفت نکرده بود و مجبور نبودند ما را از روی نمودار و کتاب و اینترنت بزرگ کنند.

دوره ی ما، وقتی که بچگی می کردیم، همه ی خل و چل بازیهایمان را می گذاشتند به حساب بچگی.
هوش و استعدادمان به یک "باریکلا" ختم میشد و خنگ بازیمان به یک "تشر".
امروز هر حرکت بچه، یک نام مخفف از حروف انگلیسی دارد برگرفته از یک جمله پیچیده که لرزه بر اندا...م آدم می اندازد.
خب این خیلی خوب است که انقدر وقت میگذراند و آدمها را از بدو تولد به این دقت آنالیز میکنند تا مطمئن شوند که همه دقیقا شبیه نمودار روی دیوار رفتار می کنند. ولی تا آنجا که من بیاد می آورم ما اغلب شبیه این نمودار نبودیم و بزرگ شدیم و خیلی بد هم از آب در نیامدیم.

امروز همه چیز یک disorder است. حتی باهوش بودن. چون unusual است و اینها نمی دانند که ما همه unusual بودیم.
که اگر نبودیم نمیتوانستیم از آنچه بر ما گذشته و می گذرد جان سالم بدر بریم.

زنده باد متفاوت بودن!